تصورهای کلی یا معقولات سه قسماند: مفاهیم ماهوی، مفاهیم فلسفی، و مفاهیم منطقی.
مفاهیم ماهوی
تصور حسی، تصوری جزئی است. از باب مثال، تصوری که از دیدن یک گل خاص برای ما پدید میآید، تصوری جزئی است. اما میتوانیم پس از آنکه آن گل را دیدیم، از ویژگیهای اختصاصی آن گل صرف نظر کنیم و صرفاً ویژگیهایی را در نظر آوریم که به موجب آنها، چیزی را گل مینامیم. پس مفهوم «گل» تصوری کلی است که میتوان مصادیق فراوانی برایش در نظر گرفت. همچنین فرض کنید گلی که دیده بودیم قرمزرنگ بوده باشد. گرچه آنچه دیدهایم قرمزی خاص همان گل است و بنا بر این تصوری که از رنگ همان گل داریم، تصوری جزئی است، ذهن ما میتواند از ویژگیهای خاص آن قرمزی و از جمله این ویژگی که آن قرمزىِ آن گل خاص بوده است، صرف نظر کند و صرفاً «قرمزی» را در نظر بگیرد، یا حتی از نوع رنگ آن نیز چشم بپوشد و صرفاً «رنگ» را در نظر آورد. در این صورت، مفاهیم بهدستآمده میتوانند بر موارد دیگری نیز تطبیق کنند. پس مفاهیم «قرمزی» و «رنگ» نیز کلیاند.
اگر به مفاهیم گل، قرمزی و رنگ توجه کنیم، میبینیم هر یک به گونهای خاص از موجودات اشاره دارند و چیستی آنها را نشان میدهند: گل، بخشی خاص از بعضی گیاهان است؛ قرمزی، گونهای رنگ است؛ و رنگ گونهای حالت و کیفیت در اجسام؛ به طوری که اگر بپرسند این گیاه چیست، میگوییم «گل»، و اگر بپرسند این چه رنگی است، میگوییم «قرمز»، و اگر سؤال کنند این چه کیفیتی است، میگوییم «رنگ». پس دستهای از مفاهیم کلی نشاندهندۀ چیستی موجوداتاند و بدین مناسبت، آنها را مفاهیم ماهوی مینامند. مفاهیم آتش، انسان، حیوان، درخت، گیاه، شادی، امید، گرما، سرما و مانند اینها نیز از مفاهیم ماهویاند.
مفاهیم فلسفی
اکنون فرض کنید کنار آتشی ایستادهایم و دست خود با آن گرم میکنیم. چنان که گفتیم، مفهوم آتش و گرما هر دو از مفاهیم ماهویاند. اکنون ذهن خود را متوجه این واقعیت میکنیم که این آتش است که دست ما را گرم میکند، و به عبارت دیگر، گرمای دست ما وابسته به آتش است، ولی آتش به گرمای دست ما وابسته نیست؛ یعنی چنان نیست که گرمای دست ما موجب پدید آمدن آن آتش شده باشد. در این صورت، دو مفهوم «علت» و «معلول» در ذهن ما شکل میگیرد، و به موجب این دو مفهوم است که آتش را علت گرمای دست خود، و گرما را معلول آن آتش میدانیم. با توجه به آنچه در تعریف مفاهیم کلی و جزئی گفتیم، دو مفهوم «علت» و «معلول» نیز کلیاند؛ زیرا افزون بر آنکه بهترتیب، بر آتش و گرمای مزبور صدق میکنند، میتوانند بر بسیاری از امور دیگر نیز منطبق شوند. از باب مثال، بنّا را علت ساختمان میدانیم و ساختمان را معلول او؛ سخنگو را علت سخن میدانیم و سخنش را معلول خود او؛ خدا را علت عالم خلقت میدانیم و عالم را معلول خدا؛ و... . روشن است که مفاهیم علت و معلول نشاندهندۀ چیستی آن چیزی نیستند که بر آن صدق میکنند، بلکه موجودات با ماهیات گوناگون، میتوانند مصداق این دو مفهوم واقع شوند؛ حتی موجوداتی با یک ماهیت خاص؛ بلکه یک موجود مشخص، ممکن است از جهتی علت باشد و از جهتی معلول. مثلاً آتشی که علت گرمای دست ما بود، خودْ به نوعی معلول کسی است که آن را افروخته است. پس چنان نیست که صدق مفهوم علت بر آتش مزبور، از آن جهت باشد که آتش ماهیت خاصی دارد، بَلْ از این جهت است که آن را با چیزی دیگر (گرمای دست خود) مقایسه کردهایم و مفهوم علت از این مقایسۀ ذهنی به دست میآید؛ و همین طور است مفهوم معلول که صدق آن بر گرمای دست ما از آن جهت نیست که گرما کیفیت خاصی است، بَلْ از این جهت است که آن را با آتشی که در پدید آمدنش مؤثر بوده است مقایسه کردهایم و مفهوم معلول از این مقایسۀ ذهنی به دست میآید.
جز مفاهیم علت و معلول، مفاهیم کلی دیگری نیز وجود دارند که با مقایسۀ ذهنی حاصل میشوند و گرچه بر عالم خارج قابل اطلاقاند، نشاندهندۀ چیستی آنها نیستند؛ مانند مفاهیم وحدت، کثرت، قوه، فعلیت، تغییر، ثبات، وجود و عدم. مفاهیم بهکاررفته در علوم فلسفی عموماً از این دستهاند، و به همین مناسبت، چنین مفاهیمی را مفاهیم فلسفی مینامند.
همچنین مفاهیمی که در علوم ارزشی، مانند اخلاق و حقوق، به کار میروند، مانند «عدالت»، «مالکیت»، «خوب» و «بد»، و «باید» و «نباید» از همین سنخ مفاهیم هستند؛ یعنی با ملاحظهها و مقایسههایی میان امور واقعی انتزاع میشوند. محض نمونه، با توجه به لزوم کنترل غرایز و خواستها و رعایت محدودیتهایی در رفتار، به طور کلی حدودی در نظر گرفته شده است و مفهوم «عدالت» اصطلاحاً برای اشاره به رعایت آن حدود به کار میرود. همچنین با توجه به لزوم محدود شدن تصرفات انسان در دایرۀ اموالی که از طریقی خاص به دست آورده، مفهوم «مالکیت» به گونهای انتزاع شده است که به تسلطی خاص بر پارهای اموال اشاره دارد؛ تسلطی که به مالک اجازۀ تصرف میدهد و تصرف دیگران را بدون اجازۀ او غیر مجاز میداند. نیز در علم اخلاق، با مقایسه میان کارهای مختلف با کمال و سعادت انسان، مفهوم «خوب» برای اشاره به کارهایی که با این هدف تناسب دارند، و مفهوم «بد» برای اشاره به کارهایی که انسان را از این هدف دور میکنند به کار گرفته میشود. مفهوم «باید» نیز در همین رابطه، نشاندهندۀ لزوم انجام دادن چنین کارهایی برای دستیابی به کمال و سعادت است، و مفهوم «نباید» نشاندهندۀ لزوم پرهیز از برخی کارها برای همین هدف. بدین ترتیب، گرچه این مفاهیم نشاندهندۀ نوع خاصی از موجودات عینی نیستند، از روابطی که میان واقعیات وجود دارد انتزاع میشوند، و بدین جهت، از مفاهیم فلسفی به شمار میآیند.
مفاهیم منطقی
مفاهیم یا علوم حصولی به تصور و تصدیق، و بدیهی و نظری، و نیز تصور به جزئی و کلی، تقسیم میشوند. خود مفاهیم «تصور»، «تصدیق»، «بدیهی»، «نظری»، «جزئی» و «کلی» را در نظر آورید. برای هر یک از این مفهومها، مثالهای متعددی وجود دارد. پس برای هر یک از آنها، مصادیق فراوانی میتوان در نظر گرفت، و مطابق تعریف، خود این مفاهیم کلیاند. اما با دقت در مفاهیم مزبور، میتوان دریافت که آنها را نه میتوان از سنخ مفاهیم ماهوی به شمار آورد، نه از سنخ مفاهیم فلسفی. مفاهیم یادشده ماهوی نیستند؛ زیرا ماهیت موجودات را نشان نمیدهند. ما نمیتوانیم هیچ موجودی را در جهان خارج از ذهن بیابیم که تصور، تصدیق، بدیهی، نظری، جزئی یا کلی باشد. همچنین از مقایسۀ امور خارج از ذهن نمیتوان به چنین مفاهیمی دست یافت. اساساً این مفاهیم بر عالم خارج اطلاق نمیشوند. هر مصداقی برای این مفاهیم در نظر گرفته شود، خودْ مفهومی ذهنی است. به بیان دیگر، این مفاهیم کلی فقط بر مفاهیم ذهنی قابل اطلاقاند. مفهوم است که یا تصور است یا تصدیق، و یا بدیهی است یا نظری. همچنین برخی مفاهیم جزئیاند و برخی کلی. از آنجا که علم منطق عموماً در بارۀ مفاهیم ذهنی، ویژگیها و روابط آنها سخن میگوید، این مفاهیم در این علم بسیار به کار میروند. بدین مناسبت، مفاهیم کلی یادشده را مفاهیم منطقی مینامند. بنا بر این، مفاهیم منطقی، آن دسته از مفاهیم کلیاند که تنها بر مفاهیم ذهنی قابل اطلاقاند و از ویژگیهای مفاهیمی که در ذهن داریم به دست آمدهاند.
از آنچه گفتیم روشن میشود که مفاهیم ماهوی، فلسفی و منطقی، سه دسته از مفاهیم کلی یا معقولاتاند.
آدرس: قم - بلوار محمدامین(ص) - بلوارجمهوری اسلامی - موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)