یکی از استدلالها به سود نسبیگرایی، ارتباط عمومی معرفتهاست. در این استدلال، نسبیگرا ادعا میکند که همۀ معرفتها به یکدیگر وابستهاند، به طوری که معرفت به هر چیز در معرفت به امور دیگر مؤثر است. آنگاه با توجه به اینکه مسلماً در مجموعۀ معرفتها تغییراتی رخ میدهد، ادعا میشود این تغییر، به جهت وابستگی معرفتها به هم، به دیگر معرفتها نیز سرایت میکند، و در نتیجه، هیچ معرفت ثابت و مطلقی وجود ندارد.
آنچه در این استدلال نیازمند بحث و اثبات است، همین مدعاست که همۀ معرفتها را به یکدیگر وابسته میداند؛ به گونهای که تغییر در یکی از آنها به دیگر معرفتها نیز سرایت میکند. ابتدا بهرِ نمونه، این ادعا را در بارۀ ارتباط معرفت به اینکه «خورشید طلوع کرد» با دیگر معرفتها توضیح میدهیم:
بنا بر استدلال مزبور، معرفت به اینکه «خورشید طلوع کرد» از نوع تصدیق است و وابسته است به تصور اجزای آن، و از جمله تصور خورشید. بنابراین، معرفت یک فرد به گزارۀ مزبور، وابسته است به اینکه او چه تصوری از خورشید داشته باشد؛ یعنی خورشید را چه بداند. از سوی دیگر، معرفت هر کسی به خورشید، عبارت است از مجموعه تصدیقهایی که وی در بارۀ خورشید دارد. مثلاً فرض کنید کسی ابتدا مطابق علم هیئت قدیم، خورشید را کرهای بسیار نورانی میدانست که دور زمین میگردد. در این حال، معرفت او به گزارۀ «خورشید طلوع کرد» عبارت است از اینکه «کرهای بسیار نورانی که به دور زمین میگردد، طلوع کرد». اکنون فرض کنید وی با مطالعۀ کیهانشناسی جدید، دانست که خورشید ستارهای در مرکز منظومۀ شمسی است که زمین دور آن میگردد. در این حال، معرفت او به همین گزاره، عبارت است از اینکه «ستارهای که در مرکز منظومۀ شمسی قرار دارد و زمین دور آن میگردد، طلوع کرد». پس با تغییر معرفتهای وی در بارۀ خورشید، معرفت وی به گزارۀ مزبور تغییر کرد.
اکنون میخواهیم ببینیم دقیقاً چه معرفتهایی دربارۀ خورشید هستند تا در معرفت به گزارۀ «خورشید طلوع کرد» مؤثر باشند و با تغییر آنها، معرفت به گزارۀ مزبور تغییر کند. ابتدا ممکن است به نظر برسد این معرفتها تعداد محدودی از سنخ همان تصدیقهایی هستند که بیان کردیم. اما با دقت بیشتر درمییابیم که میتوان رابطهای میان خورشید با هر چیز دیگر در نظر گرفت و آن را در قالب تصدیقی بیان کرد. مثلاً این تصدیقها را در نظر بگیرید: «خورشید بزرگتر از زمین است»؛ «خورشید بزرگترین ستاره نیست»؛ «فاصلۀ خورشید تا زمین کمتر از فاصلۀ خورشید تا نپتون است»؛ «خورشید دیواری گچی نیست»؛ «خورشید همان عدد پی نیست»؛ «خورشید، یا درخت است یا درخت نیست». پس تصدیقهای مربوط به خورشید بیشمارند، و در آنها خورشید با هر چیز دیگری رابطه دارد. از سوی دیگر، خود این تصدیقها نیز با تصدیقهای بیشمار دیگری رابطه دارند، که در آنها هر یک از چیزهایی که با خورشید رابطه داشتند، با هر چیز دیگری رابطه دارند. بدین صورت، همۀ تصدیقها به نحوی ـ مستقیم یا غیر مستقیم ـ در بارۀ خورشیدند. بنا بر این، تغییر در هر تصدیقی، موجب تغییر در معرفت به این است که «خورشید طلوع کرد»؛ زیرا همۀ آنها با معرفت مزبور ارتباط دارند.
این بخش از استدلال را میتوان این گونه بیان کرد: فرض میکنیم هر تصدیق از دو بخش اصلی تشکیل شده است، که هر یک را با یک نماد نشان میدهیم. اگر مجموعه تصدیقهایی که مستقیماً در بارۀ A هستند به صورت AX نشان دهیم، که در آن X هر چیزی میتواند باشد، این تصدیقها با تصدیقهای XY، که در آن Y هر چیزی میتواند باشد و مستقیماً در بارۀ X هستند، ارتباط دارند. بدین ترتیب، هر تصدیقی از نوع XY با واسطۀ X، در بارۀ A نیز هست. اما تصدیقهای XY همۀ تصدیقها هستند؛ زیرا چنان که گفتیم X و Y هر چیزی میتوانند باشند. پس میتوان گفت سرانجام همۀ تصدیقها به نحوی ـ مستقیم یا غیر مستقیم ـ در بارۀ A هستند.
روشن است که هر تصدیق دیگری، جز «خورشید طلوع کرد» نیز همین طور است، و بنابراین، ادعایی که گفتیم، به این تصدیق اختصاص ندارد؛ یعنی با تغییر در هر تصدیقی، همۀ تصدیقهای دیگر تغییر میکنند.
همچنین تصور هر چیزی، مجموعهای است از تصدیقهایی که در بارۀ آن داریم. پس با تغییر حتی یک تصدیق مربوط به یک چیز، تصوری که از آن چیز داریم نیز تغییر میکند؛ چنان که با تغییر تصور یک چیز، تصدیقهای مربوط به آن نیز تغییر میکنند. در نتیجه، به طور کلی، با تغییر هر معرفتی، همۀ معرفتهای دیگر تغییر میکنند.
نسبیگرا پس از اثبات ارتباط همۀ معرفتها به نحو مزبور، به این نکته توجه میدهد که در مجموعۀ معرفتها قطعاً تغییری رخ میدهد. از باب مثال، همین که اکنون چیزی را میبینیم یا صدایی میشنویم، موجب تغییر در مجموعۀ معرفتهای ما میشود. بدین ترتیب، با توجه به اینکه تغییراتی در مجموعه معرفتهای ما رخ میدهد، به این نتیجه میرسیم که همۀ معرفتها تغییر میکنند و هیچ معرفت ثابت و مطلقی در کار نیست.
استدلال مزبور بر نسبی بودن معرفتها را میتوان به شکل زیر خلاصه کرد:
1. هر معرفت تصدیقی، وابسته است به تصور اجزای آن؛
2. تصور هر چیزی، عبارت است از مجموعه تصدیقهای مربوط به آن؛
3. پس هر معرفت تصدیقی، وابسته است به مجموعه تصدیقهای مربوط به اجزای آن؛
4. مجموعه تصدیقهای مربوط به یک چیز، همۀ تصدیقهایند؛
5. پس هر معرفت تصدیقی، وابسته است به مجموعۀ همۀ تصدیقها؛
6. پس با هر تغییری در مجموعۀ تصدیقها، همۀ تصدیقها تغییر میکنند؛
7. با تغییر هر تصور، همۀ تصدیقها، و با تغییر هر تصدیق، همۀ تصورها تغییر میکنند؛
8. پس با تغییر در هر معرفتی، همۀ معرفتها تغییر میکنند؛
9. در مجموعۀ معرفتها تغییری رخ میدهد؛
\ همۀ معرفتها تغییرپذیرند، و هیچ معرفت ثابت و مطلقی در کار نیست.
در نقد این استدلال باید گفت:
1. به نظر میرسد در این استدلال، معنای اصطلاحی تصور با معنای عرفی آن خلط شده است. در عرف، وقتی میگوییم «تو چه تصوری از خورشید داری؟» مقصود این است که چه اطلاعات و معرفتهای تصدیقیای در بارۀ خورشید داری. اما در اصطلاح علوم عقلی، هیچ تصوری تصدیق نیست؛ زیرا در تصور اساساً قضاوتی وجود ندارد. بدین ترتیب، مقدمۀ اول استدلال در صورتی درست است که مقصود از تصور، همان معنای اصطلاحی باشد؛ و مطابق این معنا، مقدمۀ دوم استدلال نادرست است.
2. اگر این استدلال درست میبود، کسانی که تصدیقهای متفاوتی در بارۀ خورشید دارند، نمیتوانستند در بارۀ تصدیقهای خود با یکدیگر بحث کنند، و احیاناً دیدگاه طرف مقابل را رد کنند؛ زیرا بنا بر اینکه تصور هر یک از آنان از خورشید همان مجموعه تصدیقهای او دربارۀ خورشید باشد، تصورشان از خورشید متفاوت است و دربارۀ امر واحدی بحث نمیکنند، و بنابراین، هیچ یک نمیتواند دیدگاه دیگری را بفهمد، و به تبع، آن را نادرست بداند. به عبارت دیگر، در صورتی که تصورْ همان تصدیقهای مربوط به آن باشد، اختلاف نظر دو نفر بر سر اینکه خورشید دور زمین میگردد یا خیر، بیمعناست؛ زیرا هر یک چیزی را ادعا میکند و دیگری چیزی دیگر را رد میکند؛ درست مانند اینکه یکی معتقد باشد «شیر» انسان را میخورد، و دیگری معتقد باشد چنین نیست، بلکه انسان «شیر» را میخورد؛ یعنی همان طور که در این مثال، تصور آنها از «شیر» متفاوت است، و اختلاف دربارۀ یک چیز نیست، دربارۀ هر چیز دیگر نیز چنین است، و هیچ گاه نمیتوان بر سر موضوع واحدی بحث کرد، از جمله در بارۀ همین موضوع مورد بحث.
3. چنان که بیان شد، هر تصدیقی که تصور A جزء آن باشد، مستقیماً به A مربوط است. حال اگر بپذیریم که تصور یک فرد از A، مجموعه تصدیقهای وی در بارۀ A است، باید بپذیریم که همۀ تصدیقهای همۀ افراد در بارۀ همه چیز همواره صادقاند. محض نمونه، فرض کنید شخص الف، خورشید را به عنوان ستارهای میشناسد که دور زمین میگردد، و این همان تصور وی از خورشید باشد. در این صورت، خورشید در همۀ تصدیقهای او به معنای ستارهای است که دور زمین میگردد. پس معرفت او به اینکه خورشید دور زمین میگردد، نهتنها درست است، بلکه ضرورتاً صادق است؛ زیرا ستارهای که دور زمین میگردد، ضرورتاً دور زمین میگردد. حال اگر شخص ب، خورشید را ستارهای میداند که دور زمین نمیگردد، معرفت او به اینکه خورشید دور زمین نمیگردد نیز ضرورتاً صادق است؛ زیرا اینکه ستارهای دور زمین نمیگردد نیز ضرورتاً صادق است؛ و همین طور است دیگر معرفتهای تصدیقی؛ یعنی باید همۀ تصدیقها همواره صادق باشند.
4. اگر بپذیریم تصور یک چیز، عبارت است از مجموعه تصدیقهای مربوط به آن چیز، برای داشتن هر تصوری، نیازمند تصدیق خواهیم بود، و از آنجا که هر تصدیقی نیز محتاج تصور است، این وضعیت تا بینهایت پیش میرود؛ یعنی هر تصوری متوقف است بر تصدیقی و هر تصدیقی نیز متوقف است بر تصوری، و در این صورت، با تسلسل یا دور محال روبهرو خواهیم بود، و در نتیجه، هیچ علم تصوری و تصدیقی ممکن نخواهد بود؛ یعنی هیچ گاه، نه تصوری خواهیم داشت، نه تصدیقی.
5. اگر بپذیریم تصور یک چیز، مجموعه تصدیقهای مربوط به آن چیز است، مقدمۀ شمارۀ 9 از استدلال مزبور، یعنی اینکه «در مجموعۀ معرفتها تغییری رخ میدهد» ناپذیرفتنی خواهد بود؛ زیرا در فرض مزبور، با فرض تغییر در یک تصدیق، تصور اجزای آن هم تغییر کرده است، و در این صورت، این دو تصدیق، هیچ وجه مشترکی ندارند تا بتوان یکی را تغییریافتۀ دیگری دانست. همچنین فرض تغییر در یک تصور، برابر است با فرض تغییر در همۀ تصدیقها. اما چنان که گفتیم، این تصدیقها وجه مشترکی ندارند تا بتوان یکی را تغییریافتۀ دیگری دانست. افزون بر این، چنان که گفتیم، از پیامدهای نسبیگرایی، قبول شکگرایی است، و با پذیرش این مبنا، اساساً معرفتی حقیقی وجود ندارد تا تغییر کند.
6. معلوم نیست این نسبیگرایان، به این همه معرفت ثابت و مطلق، و از جمله به مدعای خود و به آنچه در اثبات مدعای خود از آن استفاده کردهاند، چگونه دست یافتهاند؟! جالب است که برخی از آنان تصریح کردهاند که مدعایشان شامل خودش نیز میشود، و آن هم معرفتی ثابت و مطلق نیست. اما متأسفانه بیش از این پیش نرفته، و توضیح ندادهاند که چگونه به این معرفت ثابت و مطلق در بارۀ عدم ثبات مدعای خود دست یافتهاند.
آدرس: قم - بلوار محمدامین(ص) - بلوارجمهوری اسلامی - موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)