در سیر دروس مبانی اندیشه اسلامی، کتاب خداشناسی چه نوع رابطه‌ای با سایر مبانی (معرفت‌شناسی، انسان‌شناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، و فلسفه سیاست) دارد؟

فرض کنید خدایی در کار نیست یا وجودِ فعلیِ جهان و انسان ربطی به خدا ندارد؛ بلکه به هر دلیل، اینک در این برهه از تاریخ جهان واقع شده‌ایم؛ زندگی ما محدود به همین دنیاست و پس از مرگ نیز، خبری نیست. با این فرض، طبعاً انسان برای شناخت مسیر زندگی‌اش راهی جز استفاده از تجربه‌هاي خود و دیگران ندارد، تا بهترین زندگی را در حد مقدور در این دنیا داشته باشد؛ زندگی‌ای تا حد ممکن سرشار از لذت و رفاه. البته انسان به‌تدریج مي‌فهمد که برای زندگی در این دنیا، گرچه به موجودات دیگر و از جمله انسان‌های دیگر نیاز دارد و می‌تواند از آنها استفاده کند، آنها در برخی برخورداری‌ها نیز مزاحم اويند. پس به‌ناچار یا باید قدرتی یافت تا ضمن استفاده از امکانات موجود، بر مزاحمت‌های دیگران غلبه كرد، یا تدبیری اندیشید که با مشاركت همديگر، و کوتاه آمدن از برخی خواسته‌ها، در مجموع زندگی بهتری فراهم ساخت. از اینجاست که قوانین اخلاقی خاصی را وضع می‌کنیم و برای انسان‌ها حقوقی قرار می‌دهیم، و در بارة رعایت آنها توافق می‌کنیم، و از جمله برای ادارة جامعه و رعایت آنها حکومتی تشکیل می‌دهیم و نحوة ادارة آن، و از جمله نحوة تعیین مناصب حکومتی را نیز خود تعیین می‌کنیم. در هیچ جای این فرض، خدا و دین دخالتی ندارد؛ نه در اهداف انسانی، نه در اخلاق، نه در حقوق و نه در سیاست. این همان نگاه سکولاریستی است که برای خدا هیچ نقشی در امور زندگی قائل نیست.

در برابر، در نگاه توحیدی، انسان موجودی بی‌مبدأ نیست که ناگاه در این سرای هستی پیدا شده باشد؛ از ناکجاآباد آمده و به عدمستان رهسپار باشد؛ وجودش بیهوده و بی‌حساب، و در بیابان کران‌ناپیدای هستی واگذاشته به حال خود باشد. او آفریدگاری دارد حکیم و خیرخواه؛ هدفی دارد متعالی و متناسب با نیازهایی که در وجودش نهاده شده است؛ و دنیا معبری است برای امکان دستیابی وي به نوعی زندگی برتر که با انتخاب خود، آن را در اینجا رقم می‌زند، و پس از مرگ در عالمی دیگر زاده می‌شود و تا ابد به زندگی خودساخته ادامه می‌دهد. نه اهدافش محدود به دنیاست؛ نه اخلاقش صرفاً برای گذران این زندگی؛ نه نیازهای معنوی‌اش از هر راهی تأمین می‌شود؛ و نه حقوق و تکالیفش را می‌تواند خودش درک کند، بلكه نیازمند راهنمایی راه‌بلد است. اهداف حاکمیت در جوامع انسانی نیز بسی والاتر از رفع نیازهای روزمرة دنیاست. آدمي بنده است، نه رها؛ سرپرستی دارد دل‌سوز که برای راهیابی به سعادت، نیازمند راهنمایی وي و پيروي از اوست؛ با انس با خدا به آرامش حقیقی و جاودان دست می‌یابد و بدون او هیچ گاه احساس دل‌تنگی و غربتش پایان نمی‌پذیرد، هر چند خود را به انواع و اقسام لذایذ دنیا و سرگرمی‌های آن مشغول کند.

با توجه به آنچه گفته شد، خداشناسی پایة انسان‌شناسی است، و این نوع انسان‌شناسی مقتضی فلسفة خاصی برای اخلاق، حقوق و سیاست است. بدین ترتیب، پس از مباحث معرفت‌شناسی مطلق، و نیز مباحث معرفت‌شناسی دین که به موجب آنها، با اقسام معرفت‌های دینی معتبر آشنا می‌شویم و راه‌های دستیابی به آنها و ارزش معرفت‌شناختی آنها را می‌دانیم، مباحث خداشناسی بر ديگر مبانی اندیشة اسلامی مقدم است.