علت به معناي خاص، يعني علت تامه، که در اصل عليت مورد نظر است؛ و علت به معناي عام، يعني آنچه در وجود خودِ معلول تأثير دارد و نيازي از نيازهاي وجودي معلول را برآورده ميکند. همة اقسام علل (فاعلی، قابلی، غایی، تامه، ناقصه، مباشر، غیرمباشر، طولی، و عرضی) حقيقتاً در وجود خود معلول تأثير دارند. چنين عللي را «علل حقيقي» مينامند. پس علت حقيقي يعني چيزي که در وجود خود معلول تأثير دارد.
گاه در عرف، علت را به معنايي عامتر از آنچه تاکنون گفتيم به کار ميبرند و آن را بر هر عاملي که به نحوي براي پديد آمدن معلول لازم است اطلاق ميکنند. اما بايد توجه داشت که برخي عوامل که براي پديد آمدن معلول به نحوي لازماند حقيقتاً در وجود خود معلول تأثير ندارند، بلكه تأثير آنها در معلول تنها از اين جهت است که معلول پس از وجود آنها ميتواند موجود شود. در فلسفه، چنين عوامل و نيز علل حقيقي آنها را نسبت به معلول مورد نظر «علل مجازي» مينامند.
بهتر است مطلب را در ضمن مثالي توضيح دهيم: فرض كنيد تودهاي اكسيژن و تودهاي هيدروژن وجود دارند، ولي فاصلة آنها بيش از حدي است كه بتوانند بر يكديگر نيرو وارد كنند و با هم تركيب شوند، و فرض كنيد شما بدين منظور که اين دو توده را با يکديگر ترکيب کنيد، با دست خود تودة اكسيژن را حركت ميدهيد تا آنجا كه اين دو عنصر در حوزة نيروي يكديگر واقع شوند و شروع به تركيب كنند. اگر دقت كنيم، حركت دست شما و تودة همراه آن، و نيز ارادة شما كه علت حقيقي اين حركت است، هيچ دخالت و تأثيري در وجود اين تركيب ندارند. علت بهوجودآورندة اين تركيب، نيروهايياند كه ذرات اين دو توده بر يكديگر وارد ميكنند، و نه ارادة شما و نه حركت مزبور، در خود عمل ترکيب اکسيژن و هيدروژن دخالتي ندارند. با اين حال، براي اينكه اين نيروها عمل كنند، بايد ذرات اتمي دو توده در حوزة تأثير اين نيروها باشند و براي اين كار بايد فاصلة اين ذرات از محدودة خاصي بيشتر نباشد. پس «بودن در محدودة مزبور» علت تركيب اكسيژن و هيدروژن است. البته هنگامي که اين دو توده در چنين حدي قرار نداشته باشند و فاصلهشان از حد مزبور بيشتر باشد، براي آنکه بتوانند با يکديگر ترکيب شوند، لازم است پيش از آن، فاصلهشان را کم کنند تا به حد مزبور برسند. پس حرکت مزبور و نيز علت آن، مانند ارادة شما در مثال مفروض ما، پديدههايي هستند که صرفاً پايانشان ـ بودن در حد مزبور ـ علت ترکيب مورد نظر است؛ اما خود آنها، نه علت ترکيب اکسيژن و هيدروژناند، نه علت «بودن در حد مزبور». پس اراده و حرکت مزبور، نه علت مباشر ترکيباند، نه علت غير مباشر آن. بدين ترتيب، اگر آنها را نسبت به ترکيب مورد نظر بسنجيم، ميبينيم حقيقتاً در خود معلول تأثيري ندارند؛ بلکه يکي از آنها صرفاً منتهي به معلول ميشود و ديگري نيز علت حقيقي براي چيزي است که منتهي به معلول ميشود. به طور كلي، پديدهاي كه از نظر زماني متقدم بر معلول است، به طوري كه وجودش منتهي به وجود معلول ميشود، و نيز علل حقيقي چنين پديدهاي، بر خلاف علل حقيقي معلول، هيچ يك از نيازهاي وجودي معلول را برنميآورند و بنا بر اين هيچ دخالت و تأثيري در وجود خود معلول ندارند و «علل مجازي» معلول شمرده ميشوند. به علت مجازي «علت اِعدادي» يا «مُعِدّ» هم ميگويند؛ زیرا صرفاً مقدمه و زمینة تحقق معلول را فراهم میکند، و در خود معلول تأثیری ندارد. همچنین اگر پیش از تحقق خود علت اعدادی یا حقیقی، علت اعدادی دیگری لازم باشد، آن امر، علت اعدادی برای معلول مزبور نیز شمرده میشود. بر اين اساس، پديدهاي كه زماناً متقدم بر معلول و وجوداً متصل به وجود معلول و منتهي به آن است و نيز علل حقيقي و اعدادی اين پديده، نسبت به معلول مزبور، علل اعدادياند.
البته چنان که گفتيم در عرف، علل مجازي را نيز همچون علل حقيقي، علت مينامند. مثلاً کسي را که سنگي را پرتاب ميکند که با برخورد به شيشه آن را ميشکند، علت شکستن شيشه مينامند؛ در حالي که از نظر فلسفي، پرتابکنندة سنگ علت حقيقي شکستن شيشه نيست. وي تنها علت اعدادي برخورد سنگ با شيشه است، و خود برخورد سنگ با شيشه، علتِ حقيقيِ شکستن شيشه است. اين برخورد در مثال مزبور، تنها پس از پرتاب سنگ و حرکت آن رخ داده است. توجه کنيد که به کار بردن واژة «علت» در اين موارد تابع اصطلاح است. علل مجازي عرفاً علت ناميده ميشوند، اما در اصطلاح فلسفه علت نيستند. اما آنچه اهميت دارد توجه به اين نکته است که اين تفاوت اصطلاح موجب خلط احکام علل حقيقي و مجازي در مباحث فلسفي نشود. در واقع، عرف بدان جهت واژة علت را بر علل مجازي نيز اطلاق ميکند که علل مجازي در برخي احکام عرفي، مانند احکام حقوقي، حکم علت را دارند. از باب مثال، پرتابکنندة سنگ که براي شکستن شيشه علت اعدادي است، در برابر صاحب شيشه ضامن است. اما علل مجازي، به لحاظ احکام وجودي، با علل حقيقي يکسان نيستند و بدين جهت، فيلسوف آنها را حقيقتاً علت نميداند. مثلاً خصوصيت وجودي علت حقيقي اين است كه از وجود معلول انفكاكپذير نيست؛ يعني ممكن نيست معلول موجود باشد و حتي يكي از علل حقيقي آن معدوم باشد. به دليل همين خصوصيت، علل حقيقي زمانمند را «علل همزمان» (يعني همزمان با معلول) نيز ميگويند. در مقابل، خصوصيت علت اعدادي اين است كه وجودش پیش از پيدايش معلول ضروري است، نه پس از آن. لذا از نظر زماني، وجودش ضرورتاً متقدم بر وجود معلول است و لازم نيست همزمان با وجود معلول موجود باشد.
با توجه به اين ويژگي، بهراحتي ميتوان علت حقيقي را از اعدادي بازشناخت. مثلاً بنّا براي ساختمان، ضربه براي حركت توپ، پدر و مادر براي فرزند، آتش براي گرمي آب، ساعتساز براي ساعت، و به طور كلي صنعتگر براي صنعت، علت اعدادياند، نه حقيقي. خلط بين علت حقيقي و اعدادي موجب شده است كه كساني مثالهاي بالا و نظاير آنها را نقض قانون «معيت علّي ـ معلولي» به شمار آورند و به استناد آنها اين قانون را انكار كنند.
از ديگر خصوصيات وجودي علل حقيقي اين است که تسلسل در آنها محال است؛ بر خلاف علل اعدادي که به نظر بسياري از فيلسوفان، تسلسل در آنها محال نيست.
آدرس: قم - بلوار محمدامین(ص) - بلوارجمهوری اسلامی - موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)