چه ارتباط منطقی‌ای میان مباحث هستی‌شناسانۀ انسان‌شناسی و نتایج راه‌شناختی آن وجود دارد؟

به صورت کلی مسائل انسان‌شناسی در دو بخش کلی تنظیم می‌شوند: بخش نخست به تحلیل هستی و حقیقت وجود انسان و کمال غایی او می‌پردازد؛ و بخش دوم ناظر به استلزامات این تحلیل هستی‌شناسانه در حوزۀ راه‌شناسی است. از آنجا که معارفی همچون ضرورت وجود راه سعادت انسان (دین)، ضرورت وجود پیشوایان معصوم، ضرورت جامعیت و جاودانگی دین خاتم و ضرورت وجود امام برای تحقق کمال موجودی به نام «انسان» مطرح می‌شود، نمی‌توان بدون شناختی صحیح از حقیقت وجودی انسان و همچنین هدف از آفرینش او، چنین ضرورت‌هایی را اثبات کرد؛ زیرا وقتی ندانیم انسان چه ویژگی‌هایی دارد و غایت حیات و حرکت او چیست و چه نیازهایی دارد، چگونه می‌توان از ضرورت دین، پیامبر، کتاب هدایت، و امام با شرایطی خاص و... سخن گفت؟ برای مثال، آیا اگر انسان موجودی تک‌ساحتی، و صرفاً جسمی مادی باشد و هدف آفرینش او نیز صرفاً کمال مادی قلمداد شود، هیچ ضرورتی برای دین و آموزه‌های دینی باقی می‌مانَد؟ وقتی نهایت کمال انسان همین حیات محدود دنیوی باشد، دیگر وجود راه‌های فراعادی برای هدایت انسان‌ها چه ضرورتی خواهد داشت؟ در نتیجه مباحث راه‌شناسی متوقف بر مباحثی هستی‌شناسانه در حوزۀ انسان است.