مسئلۀ ولايت فقيه در آثار فيلسوفان مسلمان، چگونه انعکاس يافته است؟

بحث ولايت فقيه در ميان فيلسوفان مسلمان پيشينه‌اي بس طولاني دارد. برخي از ايشان با صراحت، اين مسئله را در آثار خود مطرح كرده و از ولايت و رياست فقيه جامع‌الشرايط بر جامعۀ اسلامي سخن گفته‌اند.
به عنوان نمونه فارابي در آثار متعددي بر تقدّم فقيه بر ديگران در رياست جامعۀ اسلامي تأکيد کرده است. وي در تبيين ويژگي‌هاي مدينۀ فاضله تصريح مي‌کند كه رياست مدينه بايد در دست بافضيلت‌ترين فرد باشد. از نظر فارابي، رياست مدينۀ فاضله، در درجۀ اول، از آنِ رئيس اول يعني همان نبي است که به او وحي نيز مي‌شود. در نبود رئيس اول، بايد کسي جانشين او شود که در تمام آن صفات و ويژگي‌ها نظير او باشد و ادامه‌دهندۀ راه رئيس اول باشد. جانشين رئيس اول به دليل آنکه بايد برخي احکام قديم را تغيير دهد و احکام جديدي جاي آن بنشاند، نيازمند قوۀ استنباط حکم يا همان تفقّه است تا بتواند بر اساس نصوص و تصريحات رئيس اول، احکام مربوط به زمان و مکان خود را در چارچوب احکام صادرشده از سوي رئيس اول صادر كند. چنين کسي همان فقيه است.
یا شيخ‌الرئيس در برخي آثار خود تأکيد کرده است که کسي مي‌تواند امر خلافت و رياست مسلمين را بر عهده گيرد که از سوي اهل خبره و نظر، احراز شود كه وي افزون بر شرایطي همچون برخورداري از استقلال سياسي، عقل اصيل، شجاعت، پاک‌دامني، و تدبير نيکو، در علم به احکام شريعت نيز از همگان برتر است. در اين صورت، تبعيت از چنين شخصي بر همگان لازم است و هر کس به مخالفت برخاست بر تمام اهل بلد لازم است با چنين شخص طغيانگري بجنگند.
ملاصدرا نيز با ترسيم مدينۀ فاضله، رئيس اول را در رأس قرار مي‌دهد که بر کل زمين رياست دارد. او ويژگي‌هايي شبيه آنچه فلاسفۀ پيش از وي براي رئيس اول لازم مي‌دانند برمي‌شمارد. از نظر ملاصدرا، همان گونه که مَلک واسطه ميان خدا و پيغمبر، و پيغمبر واسطه ميان ملک و اوليا يعني ائمۀ معصوم است، امامان هم واسطه ميان نبي و علما هستند و علما نيز واسطه ميان اهل‌بيت و ساير انسان‌هايند.